هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۶۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ب.ظ

مثبت حرف بزنیم

ﻣﺜﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ :

ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !

ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !

ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !

ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !

ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !

ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ !

ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟

ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !

ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ !

ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !

ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !

ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۰۴
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۴ ق.ظ

حرف را از 3 صافی عبور دهید

‫حرف‌های خود را از ۳ صافی عبور دهید!

....

....

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:

“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…”


همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:

“قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟”


گفت: “کدام سه صافی؟”


- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟


گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”


سری تکان داد و گفت:

“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.”


گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”


– بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟


– نه، به هیچ وجه!


همسایه گفت: “پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”‬

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۱:۲۴
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۸ ق.ظ

زیباترین انسانها.....؟

زیباترین انسانهایی که دیدم چشم رنگی ها نبودند،

قد بلندها،لب برجسته ها،مو بلوندها هیچ کدام زیباترین نیستند،

مدلهای برندهای معروف زیباترین نیستند،

آنهایی که شبیه به ستارگان سینمای جهان اند،زیباترین نیستند.

زیباترین ها فقط شبیه به حرفهایشان هستند،و چقدر دوست داشتنی اند انسانهایی که شبیه به حرفهایشان هستند،

آنهایی که بوی انسانیت از ده متریشان به مشامت می رسد،

آنهایی که چایت کنارشان سرد میشود و ارامششان در وجودت رخنه میکند.

اگر در زندگیتان یک زیباترین دارید،قدرش را بدانید.

آنها بسیار اندک اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۱:۱۸
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ق.ظ

از پشت کوه آمده ام

متنی بسیار زیبا، عمیق و تاءمل برانگیز از استادمحمد بهمن بیگی:


اری از پشت کوه أمده ام

چه میدانستم اینور کوه باید

برای ثروت، حرام خورد

برای عشق، خیانت کرد

برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد

وبرای به عرش رسیدن، باید دیگری را به فرش کشاند.....

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم ، میگویند:

"از پشت کوه أمده!"....

ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم وتنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ!....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۹
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

ساده لوح نباش

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ...

ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ !!

ﻫﻴﭽﻜﺲ, ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ , ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

ﻋﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ, ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮﺩ , ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ , ﺁﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ, ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ...


حسین پناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۶
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ

لقمان حکیم

لقمان حکیم گفت:


من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ 

و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛

که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست !

کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟

لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛

"مقدار دارو را افزایش بده !! "

 ِ

جواب سلام را باسلام بده،

- جواب تشکر را با تواضع ،

-جواب کینه را با گذشت ،

-جواب بی مهری را با محبت

-جواب دروغ را با راستی ،

-جواب دشمنی را با دوستی،

-جواب خشم را به صبوری ،

جواب سرد را به گرمی ،

-جواب نامردی را با مردانگی ،

-جواب پشت کار را با تشویق ،

-جواب بی ادب را با سکوت ،

-جواب نگاه مهربان را با لبخند ،

-جواب لبخند را با خنده ،

-جواب دل مرده را با امید ،

-جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش ،

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار ، مطمئن باش هر جوابی بدهی،

یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز  گردد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۳:۵۷
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ

عادت های اشتباه

ما عادت کردیم وقتی فیلم به تیتراژ رسید ؛ 

 اگه توی خونه باشیم دستگاه رو خاموش کنیم، 

 اگه توی سینما باشیم سالن رو ترک کنیم ! 

 ما توی زندگیمون هیچ وقت کسانی که 

 زحمت های اصلی رو برای ما می کشن نمیبینیم، 

 "ما فقط دوست داریم کسانی رو ببینیم که برامون نقش بازی می کنن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۳:۵۳
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ب.ظ

ارزش.....

سخنران در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود، از افراد حاضر در سمینار پرسید: چه کسی این ۲۰ دلار را می‌خواهد؟ دست‌ها همه بالا رفت، او گفت: قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم.


سخنران ۲۰ دلاری را مچاله کرد و دوباره پرسید: هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد؟ دست‌ها همچنان بالا بود..


او گفت: خب اگر این کار را بکنم، چه می‌کنید؟


سپس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد. او ۲۰ دلاری مچاله و کثیف را، از روی زمین برداشت و گفت : کسی هنوز این را می‌خواهد؟ دست‌ها باز هم بالا بود.


سخنران گفت: دوستان من، شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید، در واقع چه اهمیتی دارد که من با این ۲۰ دلاری چه کار کردم؛ مهم این است که شما هنوز آن را می‌خواهید. چون ارزش آن کم نشده است، این اسکناس هنوز ۲۰ دلار می‌ارزد.


خیلی وقت‌ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می‌آید، زمین می‌خوریم، مچاله و کثیف می‌شویم، احساس می‌کنیم که بی‌ارزش شدیم، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد! شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد؛ کثیف یا تمیز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۰
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

خاطره ای آموزنده

خاطره ای آموزنده از زبان پسر گاندی:

پدرم کنفرانس یک روزه ای در شهر داشت و از من خواست او را به شهر برسانم وقتی پدر را رساندم گفت ساعت 5 همین جا منتظرت هستم تا با هم به خانه برگردیم من از فرصت استفاده کردم برای خانه خرید کردم و ماشین را به تعمیر گاه بردم بعد از آن چون هنوز فرصت باقی بود به سینما رفتم و ساعت 5/5 یادم آمد که دنبال پدرم بروم وقتی به آنجا رسیدم ساعت 6 شده بود . پدرم با نگرانی پرسید چرا دیر کردی؟ آنقدر شرمنده بودم که به دروغ  گفتم " اتوموبیل حاضر نبود مجبور شدم منتظر بمانم"پدرم که قبلن به تعمیرگاه زنگ زده بود گفت: در روش تربیت من نقصی وجود داشت که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی . برای اینکه بفهمم نقص کارکجاست این هجده مایل را پیاده می روم که در این خصوص فکر کنم.

نمی توانستم او را تنها بگذارم مدت 5/5 ساعت پشت سرش اتوموبیل می راندم و پدرم را که به علت دروغ احمقانه ای که گفته بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه می کردم.

همان جاتصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم .این عمل عاری از خشونت پدرم آنقدرنیرومند بود که هنوزبعد ازگذشت دهه80 زندگی ام هنوز بدان می اندیشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۳:۳۵
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ق.ظ

لحظه را قدربدان

گله هارابگذار.. !

ناله هارابس کن !

روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی !

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ ترا... !!

فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!

تابجنبیم تمام است تمام!!

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....

یاهمین سال جدید!!

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

من وتوباورمان نیست که نیست !!


صبح یعنی آغاز

فرصت شادی ولبخند وامید

صبح یعنی امروز،سهمی اززندگی وعشق ازآنِ خودتوست !

لحظه راقدر بدان

حیف عمراست که صرف گله وشکوه شود

تابخواهی.. زندگانی زیباست !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۴۲