هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۶۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۶ ق.ظ

حکایت چوپان ومار

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ

ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ .

ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ؟

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ؟

ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ : ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ …

ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﮑﻨﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ

ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ .

ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ :

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﻢ ﮐﻨﻢ , ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ

ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ، ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ :

ﺑﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ …

ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﻰ :

ﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ

ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺭ ﺑﺪﻩ ﺑﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻮﺩ

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﮐﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻧﻮ ﺩﺍﺭﻩ ..ً.ﮐﻠﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﻣﻨﻪ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۶
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

زیباترین قسم سهراب

زیباترین قسم سهراب سـپهری:


به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم میگذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!

زندگی ذره کاهیست،

که کوهش کردیم،

زندگی نام نکویی ست،

که خارش کردیم،

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،

زندگی نیست بجزدیدن یار

زندگی نیست بجزعشق،

بجزحرف محبت به کسی،

ورنه هرخاروخسی،

زندگی کرده بسی،

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۳:۱۶
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ

نباید به آزردهم شدن عادت کرد

سال گذشته یک جفت کفش خریدم،کفش های بسیار زیبا و دوست داشتنی، اما اندکی پایم را آزرده می کرد.فروشنده گفت کمی ک بگذرد جا باز می کند،خریدم ،پوشیدم، خیلی گذشت، اما جا باز نکرد فقط استخوان پایم را آزرد،من اشتباه کرده بودم کفشی ک پایم را آزرده می کرد هرچقدر خوشرنگ و زیبا هم بود نباید می خریدم وقتی فهمیدم اشتباه کردم نباید نگهش میداشتم( اشتباه اشتباه است) نباید نگهش داشت نباید طی روزها و سالها حملش کرد, نباید به آزرده شدن عادت کرد .

(امروز میخواهم کفش هایم را دور بی اندازم، آیا میتوانم ?)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۱:۴۲
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ب.ظ

چه سخت است خود شکستن

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﺑﭙﺮﺩ ﻧﺸﺪ ﻛﻪ ﻧﺸﺪ . ﺍﻭ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ

ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.

ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ... ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ

ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .

ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ

ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .

ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪ .

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟

ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪ ﮔﻔﺖ :

ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ . ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ

ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .

ﻭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ ﭘﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻤﻲﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻧﻤﻲﺷﻜﻨﺪ, ﭼﻪ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺘﻲ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺶ ﻭ ﮔﺎﻫﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻲﭘﺮﺳﺘﺪ ﻭ ......

ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ

ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۱:۱۷
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ب.ظ

ساده ک باشی....

ساده که میشوی

همه چیز خوب می شود

 

خودت

غمت

مشکلت

غصه ات

آدم های اطرافت

حتی دشمنت

 

یک آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمی کند که تجمل چیست

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد

 

مهم نیست

نیاوران کجاست

شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه

کدام حوالی اند

رستوران چینی ها

گرانترین غذایش چیست

 

ساده که باشی

همیشه در جیبت شکلات پیدا می شود

همیشه لبخند بر لب داری

بر روی جدول های کنار خیابان راه میروی

زیر باران ، دهانت را باز میکنی

و قطره قطره مینوشی باران را

 

آدم برفی که درست میکنی

شال گردنت را به او میبخشی

  

ساده که باشی

بربری داغ با پنیر واقعاً عشقبازیست

 

آدمهای ساده را دوست دارم

بوی ناب آدم می دهند

ساده که می‌شوی

فرمول نمی‌خواهی

ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست 

درگیر رادیکال، انتگرال نیستی

هرجایی به راحتی محاسبه می‌شی

ساده که می‌شوی

حجم نداری، جایی نمی‌گیری

زود به‌یاد می آیی و خیلی دیر از خاطر میروی

ساده که می‌شوی

کوچک می‌شوی

توی دل هر کسی جا می‌شوی

و باز همیشه در جیبت شکلات پیدا می شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۱:۱۲
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ

تا مطمئن نشدی تبر نزن

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر…به خودم میبالیدم، دیگرنمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود. میتوانستم یک قایق باشم، شاید هم چیز بهتری...درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهتر توجهی به آن نمیکردم…اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود، شاید هم نه! اما حداقل به نظر مرد تبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت، شاید هم زود از من سیرشده بود و دیگر جلوه ی برایش نداشتم، مرا رها کرد با زخم هایم، واو را برد...من نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و... خشک شدم...میگویند این رسم شما انسانهاست، قبل از آن که مطمئن شوید انتخاب میکنید و وقتی با ضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید!ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن! تا مطمئن نشدی، احساس نریز... دیگری زخمی می شود... خشک می شود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۱:۱۰
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۹ ب.ظ

خودمونو نابود میکنیم واسه..........

دو تا گنجشک بودن

یکی داخل اتاق یکی بیرون پشت شیشه

گنجشک کوچولو از پشت شیشه گفت:

من همیشه باهات میمونم.......

قول میدم!!!!!!

و گنجشک توی اتاق فقط نگاهش کرد........!!

گنجشک کوچولو گفت :

من واقعأ "عاشقتم" !!!!!!

اما گنجشک توی اتاق فقط نگاش کرد....!!!!

امروز دیدم گنجشک کوچولو پشت 

شیشه اتاقم "یخ زده"

اون هیچوقت نفهمید ..............

گنجشک توی اتاقم "چوبی" بود !

حکایت بعضی ماهاست ...



خودمونو نابود میکنیم

واسه "آدمای چوبی"

کسانی که نه مارو میبینن....

نه صدامونو میشنوند......


ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ :

ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺖ ﻧﺴﺎﺯﻡ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺗﺮﻡ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﻼﻓﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ .

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﻬﺎ ﺯﻭﺩ، ﺁﺩﻣﻬﺎ

ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻠﺪﻧﺪ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻥ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ.

ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ : ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻓﺘﻢ، ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﺍ

ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﻢ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۷:۳۹
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۷ ق.ظ

یاد آن روزها.....

یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم

قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم


عطر آویشن، ردیف استکان های بلور

زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم


مادری فیروزه تر از آسمان مخملی

سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم


خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم

باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم


نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر

هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم


نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی

گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم


شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض

شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم


ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه

بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم


حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم


کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر

آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم


عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار

تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم


"شهراد میدری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۰۳:۰۷
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ق.ظ

انتخاب بهترین

ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﺗﻠﻮﯾﺰﺑﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﻫﺎ ﺷﺒﮑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ

ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ !

ﺷﺒﮑﻪ ﺭﻧﺠﺶ،

ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺨﺸﺶ،

ﺷﺒﮑﻪ ﻧﻔﺮﺕ،

ﺷﺒﮑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ،

ﺷﺒﮑﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ،

ﺷﺒﮑﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯ،

ﺷﺒﮑﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ،

ﺷﺒﮑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﻭ ﻭ ...

ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﯾﺎ ﺭﯾﻤﻮﺕ ﻣﺎﺳﺖ ...

ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۰۲:۰۸
جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ

فقر چیست؟

ﻓﻘﺮ ﭼﯿﺴﺖ؟

.

.

.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﺩﻭﺗﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ

ﺩﻫﻨﺖ

.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﺎﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ

ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ .

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ

ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ .

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ

ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮﺃﺕ

ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ”ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ

ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ ..”

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ

ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ

ﺑﮕﯿﺮﯼ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ

ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺕ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ.

ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :

ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ

ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﯼ.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۲:۵۳