هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ب.ظ

گل بو مادران

مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت.  یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!

چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود. دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود،  در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پپیدا کند.

گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را 

می چیند و بو میکند.

 گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند...

 آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد. 

عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند. 

روزی عطاری از او

 می پرسد:

"دختر جان اسم این گل ها چیست؟" 

دختر بدون اینکه فکر کند میگوید:

        "گل بو مادران" 


  (هوشنگ مرادی کرمانی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی