هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۸۶ مطلب با موضوع «کوتاه و خواندنی» ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۳۰ ق.ظ

همیشه جنگیدن خوب نیست

🍒ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ...

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !

ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﺗﻪﻧﻈﺮ ... ﺍﺩﻡﻫﺎﯼ ﺣﺴﻮﺩ ... ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﺍﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !

ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !

ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !

ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..

ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓت.. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ

ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ .......................... ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ ............ ﻧﻪ.................ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ !🍒

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۳ ، ۰۱:۳۰
دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۹ ب.ظ

مادر نابغه فرزند نابغه

ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻓﺖ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻼﺳﺸﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ .

ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﮐﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ، ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﯼ ﮐﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ .

ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﺪ ﺷﻤﺎ ﺷﺨﺼﺎ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ

ﮔﯿﺮﯾﺪ

ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ .

ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺩﺭ 13 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﺧﺘﺮﺍﻋﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ.

ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﻮﺕ ﻣﺎﺩﺭ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺸﻦ، ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻩ، ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ

ﻫﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺻﻞ ﻧﺎﻣﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺍﻭ ﭘﯽ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﮐﻮﺩﻥ، ﯾﮏ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﻧﺎﺑﻐﻪ

ﺳﺎﺧﺖ . ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺍﺳﺖ . ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻰ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۹
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۱۶ ق.ظ

جمله های ناب مرحوم حسین پناهی

حسین پناهی


 یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!

جیب هایم مطمئن ترند.!!

دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره.ولی 'محبت'، "خیانت" میاره! کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!

کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!!

زندگى به من آموخت: که"هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست"!!!!

این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۱۶
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ

تصاویر نقاط قوت

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد.او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۸
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ب.ظ

حکمت

ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮﯼ داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ می‌افتاد، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ می‌گفت: «ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!» ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ!»

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می‌خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»

ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ می‌شدم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۹
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ب.ظ

بدنبال خوشبختی

زندگی رایادمان ندادند

نگفتند....

کسی که سیگار میکشه،معتاد نیست!

کسی که بلوند میکنه،فاحشه نیست!

کسی که بنز سوار میشه،دزد نیست!

کسی که میخنده،بی غم نیست!

کسی که درس نمیخونه،خنگ نیست!

کسی که سکوت میکنه، لال نیست!

کسی که بهت دست میده،دوست نیست!

کسی که میبوستت،عاشقت نیست!

یادمان ندادند، زود قضاوت نکنیم....!!


گوسفندها فکر میکنند که چوپان دوستشان دارد اما نمیدانند که چوپان دوست صمیمی قصاب است...




از گرما مینالیم از سرما فرار میکنیم!

درجمع،از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت،از تنهایی بغض میکنیم!

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بی حوصله تقصیر غروب جمعه است و بس!

همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل 

میدهند:

مدرسه....

دانشگاه....

 کار....

حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر!


غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند

ایا مشکل ما در فهم زندگیست؟؟؟


خیر

ما

 «لذت بردن را یاد نگرفته ایم»

به دنبال خوشبختی در بیرون از ذهنمان میگردیم


بیایید به هم بیاموزیم از لحظاتمون لذت ببریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۰۹
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

از عقاب بیاموزیم

عمرعقاب 70سال است.ولی به40که رسید،چنگالهایش بلندشده وانعطاف گرفتن طهمه رادیگرندارد.نوک تیزش،بلندوخمیده میشودوشهبالهای کهنسال براثرکلفتی پر،به سینه میچسبدوپروازبرایش دشواراست.آنگاه عقاب است ودوراهی:

بمیرد یادوباره متولدشود؟؟!!

ولی چگونه؟

عقاب به قله ای بلندمیرود.نوک خودراآنقدربزصخره هامیکوبدتاکنده شودومنتظرمیماندتانوک جدیدبروید.بانوک جدیدتک تک چنگالهایش را ازجای میکندتاچنگال نودرآید.وبعدشروع به کندن پرهای کهنه میکند.این روند دردناک 150روزطول میکشد.ولی پس از5ماه،عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30سال دیگرزندگی کند.

پس برای زیستن بایدتغییرکرد،دردکشید،ازآنچه دوست داشت گذشت،عادات وخاطرات بد راهرس کرد ودوباره متولد شد...

یاباید مرد...

*به زندگی فکرکن ولی برای زندگی غصه نخور.

*دیدن ،حقیقت است ولی درست دیدن فضیلت.

*ادب خرجی ندارد،ولی همه چیزرامیخرد.

*زندگی معلم بی رحمی است که اول امتحان میکند وبعددرس میدهد.

*باشروع هرصبح فکرکن تازه به دنیا آمده ای،

(((***مهربان باش و دوست بدار***)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۷:۳۸
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ب.ظ

شکوه نامه

ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ

ﮐﻪ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺟﻤﻌﺸﺎﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ

ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻣﯿﻠﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍﯾﻨﺪ

ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﻨﺪ

ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﯽ ﺳﺘﯿﺰﺩ

ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ

ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ

ﭼﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﯿﻤﯿﺎ ﺷﺪ

ﺭﻓﺎﻗﺘﻬﺎﯼ ﺩﯾﺮﯾﻨﻪ ﺭﯾﺎ ﺷﺪ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻨﯿﺎ ﻫﻢ ﻟﺬﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻋﺰﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺷﺎﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭﻭﻧﺶ ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﮐﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ

ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ

ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ ﺍﺛﺮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺯ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﻭ ﻣﺮﻭﺗﻬﺎ ﺧﺒﺮ ﻧﯿﺴﺖ

ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ، ﺧﺎﻟﻪ ﺟﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﻮﺋﯿﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﺋﯿﻢ

ﯾﮑﯽ ﺣﺞ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺎﻟﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ

ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻧﺎﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺎﭼﺎﺭ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺳﻮﺩ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻧﺰﻭﻟﯽ

ﺭﻭﺩ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻗﺒﻮﻟﯽ

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺮﺑﻼ ﻭ ﺷﺎﻡ ﮔﻮﯾﺪ

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﮔﻮﯾﺪ

ﯾﮑﯽ ﻧﺎﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺶ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﮑﺒﺮ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﻏﺶ

ﯾﮑﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ

ﻓﻘﻂ ﻣﺜﻞ ﺑﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻫﺮﻣﺎﺭ ﺍﺳﺖ

ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺿﻊ ﺗﻌﺮﯾﻔﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ

ﻫﻤﮕﯽ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺷﯿﻄﺎﻥ سواریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۷:۳۳
جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۱۴ ب.ظ

مطلبی زیبا از حسین پناهی

چقدر خنکای پائیز را دوست دارم

عزیز دل

بیدار شو   

نفس عمیق بکش

""""بسم الله """ بگو

و به شڪرانه هرآنچه داده و نداده مهربان باش

 خدا مهربانی را دوست دارد

پاداشش با او.

تنت همیشه سلامت

دلت همیشه گرم

زندگی ات همیشه آرام

 خدا همیشه پناهت.

بی شمارند  آنهایی که....

                نامشان "آدم" است

                      ادعایشان"آدمیت"

                             کلامشان"انسانیت"


من دنبال کسی میگردم که...

                   نه "انسان" باشد

                  نه "دوست"

            نه" رفیق صمیمی" 


                             تنها 

                   "صاف"باشد و"صادق" 


پشت سایه اش

" خنجری "نباشد

 برای"دریدن"هیچ نگوید 


            همان باشد که"سایه اش"می گوید

                   

                      "صاف و یکرنگ"

ﺯﻣﯿـــﻦ ﻗﺎﻧـﻮﻥ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...

ﻫــﻔﺖ ﻣﯿﻠﯿـــﺎﺭﺩ ﺁﺩﻡ!

ﻭ ﻓﻘـﻂ ﺑـﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬــﺎ

ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬـﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ

ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮑـــﻨﻪ ﮐـﻪ ﺁﻥ ﯾـﮏ ﻧﻔـــﺮ

ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﺑﮕــــﺬﺍﺭﺩ،

ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫـــﻢ

ﻏﺮﯾﺒـﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ . . . 

.

.

حسین پناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۵:۱۴
جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۴ ق.ظ

تنها روی زمین

 تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی اون روز چه لباسی می پوشی؟ چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟ با چه ماشینی گردش می کنی؟ کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟ واقعا چشماتو ببند و تصور کن.....

شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه. وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی لباس جدیدتو ببینه برای ماشینت ذوق کنه باهات بیاد گردش کنارت غذا بخوره همه این داشته هات برات پوچه دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره....خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه

طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه..  همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی. اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه. شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند..... ما با احساس زنده هستیم نه با اموال. بیایید قدر همدیگه رو بدونیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۴