هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۸۶ مطلب با موضوع «کوتاه و خواندنی» ثبت شده است

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ

زاهدی گوید.....

زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من 

گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. 

او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده ای گل الود میرفت

 به او گفتم قدم ثابت بردار تا نلغزی.

گفت:من بلغزم باکی نیست بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت

 گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ 

کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت

 و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم

 از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول

 رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم

 چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛

 تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۴
سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ب.ظ

استاد فلسفه

استاد فلسفه

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: «امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!»

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: «با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره!»

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه.

بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد.

روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود!

اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود: «کدوم صندلی؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۳
سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

گاندی

میگن زمانی که گاندی میخواست خودشو به جلسه ای برسونه که قرار بود اونجا از حق ملتش در برابر انگلیسی ها دفاع کنه به قطار دیر میرسه و قطار در حال حرکت بوده که مجبور میشه دنبال قطار بدوه بالاخره به قطار میرسه و سوار میشه اما یک لنگه کفشش از پاش در میاد و میفته کنار ریل و خودش اون یکی  لنگه رو هم میندازه وقتی میرسه به مقصد و وارد جلسه میشه تمام حضار به گاندی پابرهنه میخندن و یکی از انگلیسیها میگه آقای گاندی کفشهایتان کو؟ نکنه با پای برهنه میخواین از حقوق ملتتون دفاع کنید؟!!! مجددا همه خنده ی  بلند و طولانی سر دادند و گاندی با نگاهی آرام و لبخندی بر لب آنها را نظاره میکرد وقتی خنده ی آنها تمام شد گاندی گفت وقتی به علت تاخیر بدنبال قطار میدویدم تا به اینجا برسم یک لنگه کفشم از پایم در آمد و من آن یکی لنگه را نیز درآوردم و نزدیک لنگه ی دیگر انداختم  که اگر پابرهنه ای پیدایشان کرد یک جفت کفش داشته باشد نه یک لنگه...

سکوت مرگباری سالن را فراگرفت...

آری این است معنای انسانیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۹
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۰۳ ق.ظ

کلمه سه حرفیه جدولی.....؟؟؟

توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه 

از همه چیز برتر است

حاج آقا گفت : پول

تازه عروس مجلس گفت : عشق

شوهرش گفت : یار

کودک دبستانی گفت : علم

حاج آقا پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه 

گفتم : حاج آقا اینها نمیشه 

گفت : پس بنویس مال

گفتم : حاج آقا بازم نمیشه 

گفت : جاه

خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه 

دیدم ساکت شد 

مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار

محسن خندید و گفت : وام

یکی از آن وسط بلند گفت : وقت

یکی گفت : آدم

دوباره یکی گفت : خدا

خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست هرکس جدول زندگی خود را دارد هنوزبه آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش

کشاورز بگوید برف

لال بگوید حرف

ناشنوا بگوید صدا

نابینا بگوید نور

ومن هنوز درفکرم فکر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۰۳
دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۰ ق.ظ

واقع بینی...

دیده اید وقتی یک مداد را خیلی به چشم هایتان نزدیک کنید آن را دوتا می بینید ....!!! دلیلش این است که چشم هایتان لوچ می شود. اتفاقا روابط عاطفی میان آدم ها هم همینطور است ... وقتی از فرط دوست داشتن زیاد به یک نفر بچسبید، هر لحظه او را بخواهید و همه انرژی خود را فدای او کنید، احساساتتان لوچ میشود. یعنی یا خوبیهایش را دو دو تا می بینید یا بدیهایش را ... البته نتیجه یکسان است ... شما در هر صورت با واقع بینی خداحافظی کرده اید. مشکل اینجاست که آدم ها مداد نیستند...

یک عکاس مشهور در کتابش نوشته بود: یک عکس فوق العاده نتیجه فاصله ی مناسب عکاس به موضوع مورد علاقه اش است ...u

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۰
چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

باد و آفتاب...

روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. 


آفتاب گفت: چگونه؟


باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم. 


آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. 

هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید.


سرانجام باد تسلیم شد.


آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.


در آن هنگام آفتاب به باد گفت دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. 


در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۱
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ب.ظ

رفتار انسانها نشانه شخصیت.....

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»


پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌


سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟


هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟


نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟


نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست... نه سفیدی بیانگر زیبایی است.. و نه سیاهی نشانه زشتی.. کفن سفید اما ترساننده است..و کعبه سیاه اما محبوب ودوست داشتنى است.. شرافت انسان به اخلاقش هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۰
چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ

این نیز بگذرد

این نیز بگذرد

 

ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ

ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ

ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ

ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ . ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ

ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :

"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"

ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ

ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........

ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ . 

ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ

ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :

"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ

گر به دولت برسی 

مست نگردی مردی

گر به ذلت برسی 

پست نگردی مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند

گر تو بازیچه این دست نگردی مردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۰
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۱۹ ب.ظ

دیدگاه گورخری در روانشناسی

دیدگاه گورخری در روانشناسی :

از گورخری پرسیدم: تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟ گورخر به جای جواب دادن پرسید: تو خوبی فقط عادت های بد داری، یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟ ساکتی بعضی وقت ها شلوغ می کنی، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت می شی؟ ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی، یا ذاتا افسرده ای و بعضی روزها خوشحالی؟ لباس هات تمیزن فقط پیراهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟ 

و من دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نپرسیدم!

داشتن دیدگاه گورخری در روانشناسی به این معنی است که آدم ها را مجموعه ای از ویژگی های خوب و بد بدانیم.

زمانی که ما یک سری باید و نباید برای خودمان و دیگران تعریف می کنیم و معیار رفتار دیگران را باید و نبایدهای خودمان قرار می دهیم هیچ گاه شرایط مناسبی برای گفت و گو به وجود نمی آید چون معتقدیم که نگرش درست، نگرش من و راه درست، راه من است و در نتیجه می خواهیم به این نتیجه برسیم که ما برتر هستیم.

پس برای ایجاد رابطه سالم نیاز است که با دیدگاه گورخری به زندگی و روابط نگاه کنیم بدین معنا که آدم ها نه بد هستند و نه خوب.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۹
پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ق.ظ

مگر چگونه زندگی میکنیم که........

مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد میگوییم :

راحت شد !!!!!

خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم!!

مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم !!

بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! 

کم میخندیم و زود عصبانی میشویم !!

تا دیروقت بیدار میمانیم اما صبحها همیشه دیر میرسیم!!

کم مطالعه میکنیم اما همه مان همه چیز را میدانیم !!

زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم !!

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه!!

ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است !!

بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم!!

بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم !!

فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه!!

بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم !!

عجله کردن را آموخته ایم ونه صبر کردن را 

مگر بیشتر از یکبار فرصت زندگی کردن داریم ؟؟؟!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۷