هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۸۶ مطلب با موضوع «کوتاه و خواندنی» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ب.ظ

آموخته ام

آموخته ام که نمیتوانم کسی را وادار کنم دوستم بدارد اما میتوانم خود را به فردی دوست داشتنی تبدیل کنم، بقیه اش به آن فرد بستگی دارد. 


 آموخته ام که جلب اعتماد دیگران همچون ساختن برج بلند شیشه ای است که ساختن آن سالها طول میکشد اما تخریبش فقط چند لحظه زمان میبرد. 


 آموخته ام که هرچقدر یک دوست، خوب باشد گاهی پیش می آید که به من صدمه بزند، پس باید به حرمت لحظه های خوبی که با هم سپری کرده ایم، او را ببخشم.


 آموخته ام که مهم نیست چه چیزهایی را در طول عمرم جمع کرده ام، مهم آن است که چه افرادی در این دوران یار و یاورم شده اند. 


آموخته ام که هرگز نباید عذر خواهی را با دلیل و بهانه هایی که می آورم خراب کنم. 


آموخته ام که نباید داشته هایم را با بهترین های دیگران مقایسه کنم. 


آموخته ام که باید به افرادی که دوستشان دارم احساس خود را بیان کنم، زیرا تضمینی نیست که تا ابد بتوانم آنها را ببینم. 


آموخته ام که یا من باید رفتارهایم را کنترل کنم یا آنها مرا. 


آموخته ام که احترامی که پول برای ما میخرد، بی ارزش ترین چیز است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۳
يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۰۰ ب.ظ

گزیده ای از یک کتاب

ازکتاب "لطفا گوسفند نباشید "

------------------------

مهم بودن را فراموش کنید تا آرامش نصیبتان شود.


به یاد داشته باشید هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید؛بیشتر تحسین میشوید.


 گاهی برتر بودن را به دیگران واگذار کنید و خوشبخت زندگی کنید.


فراموش نکنید هر گز نمیتوانید عیب خودرا با عیب جویی دیگران رفع کنید.


یادتان باشد هر گاه در کار یا تصمیمی همه با شما هم عقیده اند یقین بدانید که اشتباه می کنید.


اگر در مورد مردم قضاوت کنید دیگر وقتی برای رفع عیوب خود ودوست داشتن دیگران نخواهید داشت.


انسان بسان رودخانه ایست؛هر چه عمیقتر باشد آرامتر است.


تنها بک راه بسوی بهشت وجود دارد که در زمین آن را""عشق"" مینامیم.


او که برای ثروتمند شدن تعجیل میکند پاکدامن نخواهد ماند.


تنفر از افراد؛مانند آن است که برای خلاص شدن از دست موش خانه اتان را آتش بزنید.


آگاه باشید خنده و شادمانی بهترین نیایش جهان هستی است و نزدیکترین راه بسوی خداوند.انسان شاد دیگران را آزار نمیدهد بلکه آنها را نیز در شادی خود سهیم میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۰
يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۳ ق.ظ

حکایت

نقاشی مشهور در حال اتمام نقاشی اش بود.آن نقاشی ب طور باورنکردنی زیبا بود ک می بایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.

نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود ک ناخودآگاه در حالی ک آن نقاشی را تحسین میکرد،چند قدم ب طرف عقب رفت.

نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد ک یک قدم ب لبه ی پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد ک نقاش چ میکند.میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم ب عقب برود و نابود شود،مرد ب سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش ک این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را ک شاهدش بود را برایش تعریف کرد ک چگونه در حال سقوط کردن بود.


👌👌براستی گاهی ما آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،اما گویا جهان هستی می بیند چ خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.

گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:

"هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۳
شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ

یادداشت

هیچوقت در طول تاریخ انسانها تا این اندازه بر سر عشق و دوست داشتن بحث نکرده اند و هیچ زمان دیگری تا این حد نفرت و خیانت در زندگی بشر دیده نشده.

شاید این رویه اثباتی باشد بر اینکه "هر چه در مورد چیزی بیشتر حرف بزنیم فرصت عمل کردن به آن را از دست خواهیم داد."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۵
سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ

فرمول خوشبختی

متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها دوست دارند ازدواج کنند
کودکان میخواهند زود بزرگ شوند
بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شوند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنند
هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است :
"قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۳ ، ۰۰:۴۹
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۸ ب.ظ

نخند

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !


به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !


به دستان پدرت...

به جارو کردن مادرت...

به راننده ی چاق اتوبوس...

به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...


نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده 

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۷:۵۸