هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی
سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

وسعت تفکر

روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد

زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد 

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت

و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : من لئو تولستوی هستم


زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟

تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید ؛


""وسعت دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست""

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۳:۰۹
سه شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۰ ق.ظ

بوهایی که شادتان میکند

بوهایی که شادتان می‌کنند


دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که استشمام بوهای مختلف روی نحوه رفتارهای انسان تاثیر مستقیمی دارد. 


برای مثال استشمام بوی نان باعث می‌شود شما مهربان‌تر شوید. در واقع بوی نان انسان را نرم‌تر می‌کند. 


استشمام بوی نعناع به‌خصوص برای ورزشکاران باعث ایجاد انگیزه و علاوه بر این، باعث بهبود خلق و خوی افراد می‌شود 


 با بو کردن دانه‌های قهوه می توانید استرس را به حداقل برسانید تا شادمانی بیشتری را به سمت خودتان جذب کنید. 


همچنین استشمام بوی پرتقال و لیمو باعث افزایش انرژی و به دنبال آن شادی و نشاط می‌شود.


زندگیتون پراز شادی و آرامش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۷:۵۰
شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ

دکتر حلت

ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ فرزند ﭼﯿﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ

ﮐﻦ !

ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟

ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ

ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ می گﺬﺍﺭﯼ،

ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ می پرﺳﯽ،

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ

ﺍﻭ نمی ﺮﻭﯼ،

ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ می ﭙﺮﺳﯽ،

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣی کﻨﯽ،

ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ ﻣﯿﺸﻮﯼ،

ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمی کنی

ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ

ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ .

ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ

. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ

دکتر احمد حلت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۳ ، ۰۰:۱۵
جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۳ ب.ظ

از کجا معلوم

ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎ؛ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ؛

ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ :

ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ؛

ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ،ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﻠﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﮔﺸﺖ؛

ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ :

ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ !

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ :

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ؛

ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ،ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ؛ﺍﺯﺍﺳﺐ ﺑﺰﻣﯿﻦ

ﺍﻓﺘﺎﺩﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ .

ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ :

ﭼﻪ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ :

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

ﻭ ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﭘﺲ ﺍﺯﺁﻥ؛ ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ

ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺩﻧﺪ،ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ،ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛

ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ :

ﻋﺠﺐ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ !

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﮔﻔﺖ :

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟

***************

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ،ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ "ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ " ﻫﺎ .

ﭘﺲ :ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﻝ، ﺷﺎﮐﺮﺑﺎﺵ ﻭﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ...

ﺍﺯﮐﺠﺎﻣﻌﻠﻮﻡ : ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻭ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ؛ ﺩﺭﯾﭽﻪ ﺍﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻓﺮﺩﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...؟؟؟

ﺑﺎﺯﻫﻢ :ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؟ ﺷﺎﯾﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ

ﻭﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ... ؟

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ؛ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ؛ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﺶ

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﺩﻟﮕﺮﻣﯽ ﻣﺎﺳﺖ؛

ﻏﻤﻬﺎﯾﺶ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﻮﮐﺮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ؟

ﭘﺲ :ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺷﺘﯽ؛ﺣﺮﺍﺝِ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﻢ .


ﭼﺮﺍﮐﻪ :ﺍﺯکجا ﻣﻌﻠﻮﻡ ...؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۳
جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ق.ظ

اولین شانس

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»

مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!

زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۵
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳ ب.ظ

بی مار

در افسانه های کهن یونان باستان مار نماد تندرستی بوده است . مار بود که شهر رُم را از بیماری طاعون نجات داد و به پاس این کار او در سر راهش جام شرابی نهادند تا از آن بنوشد و از آن پس مار نماد بهداشت و نماد داروخانه ها شد .

۱- از زهر این حیوان برای مصارف دارویی استفاده میکردند، هنوز هم روی دارو خانه ها تصویری هست از یک جام و ماری که زهرش را در این جام میریزد

۲- از روغن مار برای درمان دردهای عضلانی و استخوانی استفاده میکردند

۳- در مناطقی که مار زیاد بوده، برخی بیماریها نظیر طاعون وجود نداشته، و بالعکس در اماکنی که مار نبوده اینگونه بیماریها شیوع داشته.

لذا برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت میدانستند.

و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند میگفتند،

"بی مار"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۳
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ب.ظ

مثبت حرف بزنیم

ﻣﺜﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ :

ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !

ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !

ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !

ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !

ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !

ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ !

ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟

ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !

ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ !

ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !

ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !

ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !

ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !

ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۰۴
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۴ ق.ظ

حرف را از 3 صافی عبور دهید

‫حرف‌های خود را از ۳ صافی عبور دهید!

....

....

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:

“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…”


همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:

“قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟”


گفت: “کدام سه صافی؟”


- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟


گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”


سری تکان داد و گفت:

“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.”


گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”


– بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟


– نه، به هیچ وجه!


همسایه گفت: “پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”‬

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۱:۲۴
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۸ ق.ظ

زیباترین انسانها.....؟

زیباترین انسانهایی که دیدم چشم رنگی ها نبودند،

قد بلندها،لب برجسته ها،مو بلوندها هیچ کدام زیباترین نیستند،

مدلهای برندهای معروف زیباترین نیستند،

آنهایی که شبیه به ستارگان سینمای جهان اند،زیباترین نیستند.

زیباترین ها فقط شبیه به حرفهایشان هستند،و چقدر دوست داشتنی اند انسانهایی که شبیه به حرفهایشان هستند،

آنهایی که بوی انسانیت از ده متریشان به مشامت می رسد،

آنهایی که چایت کنارشان سرد میشود و ارامششان در وجودت رخنه میکند.

اگر در زندگیتان یک زیباترین دارید،قدرش را بدانید.

آنها بسیار اندک اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۱:۱۸
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ق.ظ

از پشت کوه آمده ام

متنی بسیار زیبا، عمیق و تاءمل برانگیز از استادمحمد بهمن بیگی:


اری از پشت کوه أمده ام

چه میدانستم اینور کوه باید

برای ثروت، حرام خورد

برای عشق، خیانت کرد

برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد

وبرای به عرش رسیدن، باید دیگری را به فرش کشاند.....

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم ، میگویند:

"از پشت کوه أمده!"....

ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم وتنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ!....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۹