هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۷۰ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۹ ق.ظ

خار و گل

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام...

گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی

عشق

اسارت

قهر و آشتی 

همه بی معنا بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۹
جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ق.ظ

درمان سر درد وخستگی

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻮﺭﺍﺧﻬﺎﯼ ﺑﯿﻨﯽ


حتمآ مطالعه کنید شگفت انگیز است


ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﻭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﯿﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻨﺪ


ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯾﺪ،ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﻔﺲ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ.

ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.


ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ،

ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺗﻨﻔﺲ ﮐﻨﯿﺪ. 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.


ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﯿﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻟﺬﺍ ﺑﺮﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ و ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﯼ

ﺗﻔﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﺍﺯﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺗﻨﻔﺲ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ،و ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺧﻨﮏ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﯽ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻨﺪ.


ﺁﯾﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ

ﺑﺮﻣﯿﺨﯿﺰﯾﺪ، ﮐﺪﺍﻡ ﺣﻔﺮﻩ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﺎﻥ ﺳﺮﯾﻌﺘﺮ ﺗﻨﻔﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ 

ﺍﮔﺮ ﺍﺯﺣﻔﺮﻩ ﭼﭗ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﺗﻨﻔﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ.

ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﻔﺲ ﺍﺯ ﺣﻔﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ، ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﺩﺍﺑﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ.


ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻤﺮﯾﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ خلاصی از سر درد ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻗﺮﺹ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.


ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ


"دکتر ترنم فرهمند"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۱
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ

روزگار جالبی ایست

مردم اینجا چقدر مهربانند ;

دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند , دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد , پس کلاهم را برداشتند و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند . خواستم در این مهربانکده خانه بسازم ، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . . .

روزگار جالبیست،مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید!


 ( زنده یاد حسین پناهی).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۲
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ

تصاویر نقاط قوت

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد.او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۸
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۱ ب.ظ

پسرک باهوش

روزی پسرکی وارد مغازه ای میشود و مغازه دار در گوشِ مشتریش میگوید:

«اون پسر رو میبینی؟ اون احمق ترین پسرِ دنیاست! ببین الان بهت ثابت میکنم!»

مغازه دار یه اسکناس یک دلاری توی یک دستش و دو تا سکه ی 25سِنتی توی دستِ دیگرش میگذاره و پسرک رو صدا میکنه و بهش میگه:

«پسرم، کدوم دست رو میخوای؟»پسرک سکه ها رو بر میداره و از مغازه بیرون میره.

مغازه دار رو به مشتری گفت : «نگفتم؟»

بعدا وقتی مشتری از مغازه بیرون میاد، پسرک رو میبینه که داره از مغازه ی بستنی فروشی میاد بیرون.

میگه : «عمو جون, میتونم بپرسم چرا توی مغازه سکه ها رو انتخاب کردی؟»

پسر در حالی که بستنی رو لیس میزد، رو به مرد گفت:

«چون روزی که اسکناس رو بردارم، بازی تموم میشه!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۲۲:۴۱
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۴۰ ب.ظ

مهربان باشیم با دیگران

ﭼﺮﺧﻪ ی "دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻦ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ"‌  در ﺣﺎﻟﯽ دارد ﻫﻤﻪ ﻣﺎ را ﻣﯽ ﺑﻠﻌﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ در ﺣﺎل زرﻧﮕﯽ و ﺑﺮﻧﺪه ﺷﺪن اﺳﺖ و ﺑﻪ اﯾﻦ ﻧﻤﯽ اﻧﺪﯾﺸﺪ ﮐﻪ:

اﮔﺮ ﻣﻦ اﻣﺮوز آب ﻣﻌﺪﻧﯽ را ﺑﻪ 2 ﺑﺮاﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﻔﺮوﺷﻢ، ﻓﺮدا ﺧﻮدروﯾﯽ ﺳﻮار ﻣﯽ ﺷﻮم ﮐﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﺧﻂ ﺗﻮﻟﯿﺪش (ﭼﻮن ﻣﺮدم را دوﺳﺖ ﻧﺪارد)، ﻓﻼن ﭘﯿﭽﺶ را ﻣﺤﮑﻢ ﻧﺒﺴﺘﻪ اﺳﺖ

و آن ﮐﺎرﮔﺮ ﻫﻢ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﻟﻢ دار ﻣﯽ ﺧﻮرد ﺗﺎ زودﺗﺮ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﻨﺪ

و رﺋﯿﺲ ﮐﺎرﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﻨﯿﺎت ﻫﻢ ﺳﺮ ﯾﮏ ﭼﻬﺎر راه ﺑﺎ ﯾﮏ راﻧﻨﺪه ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺳﺮ ﺑﻮق زدن دﻋﻮا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻣﺼﺪوم ﻣﯽ ﺷﻮد

و آن راﻧﻨﺪه ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺴﺖ ﺗﻌﻤﯿﺮﮐﺎری ﻣﯽ ﺧﻮرد ﮐﻪ روﻏﻦ ﺗﻘﻠﺒﯽ ﺑﻪ ﻣﺎشینش ﻣﯽ رﯾﺰد

و...

و اﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎن اداﻣﻪ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ و ﻫﺮ ﮐﺪام از ما ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ دﯾﮕﺮی ﻣﯽ ﺷﻮیم..!!


بیایید ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را دوﺳﺖ ﺑﺪارﯾﻢ!

اﯾﻦ ﮐﻠﯿﺪ ﺣﻞ ﻣﻌﻤﺎﺳﺖ و راﻫﮕﺸﺎی ﺑﺴﯿﺎری از ﻣﻌﻀﻼت اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﮐﻪ اکنون درﮔﯿﺮش ﻫﺴﺘﯿﻢ..

ﺑﺮای ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻮدن ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ دوﻟﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎزی ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.

بیایید از ﻫﻤﯿﻦ اﻣﺮوز ﺑﻪ اﺻﺎﻟﺖ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﮔﺮدﯾﻢ..

اﻧﺴﺎن ﻫﺎ را دوﺳﺖ ﺑﺪارﯾﻢ و به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم..

‌به همین ساده گی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۲۲:۴۰
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

آدم شدن یا نشدن

پدری با پسری گفت به قهر:

که تو آدم نشوی جان پدر!


حیف از آن عمر که ای بی سر و پا

در پی تربیت‌ت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست

بی‌خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسیار کشید و پس از آن

زندگى گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افکند به سراپای پدر


گفت: گفتی که تو آدم نشوی!

تو کنون حشمت و جاهم بنگر!


پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در


«من نگفتم که تو حاکم‌‌ نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»


جامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۱
سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

زندگی تصویریست!

زندگی تصویریست!

قلم و کاغد و رنگش از توست.

قلمت را بردار!

و به نقاشی آن همّت کن!


گاه گاهی دو سه گامی

به عقب پای گذار،

و تماشایش کن.

گر پسندیدی آن،

حرفی نیست.

غیر از آن بود، هنوز،

کاغذ و رنگ و قلم در کفِ توست.

تا زمانی باقیست،

قلمت را بردار

و به رنگی خوش تر،

روشن و روشن تر،

نقشِ دیگر انداز.

و به پیکارِ سیاهی پرداز...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۱۵
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

سخنی از بانو سیمین بهبهانی

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،

 اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، می گفت زندگی مثل یک کلاف کامواست، 

از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،

 گره می خورد،

 می پیچد به هم ، 

گره گره می شود، 

بعد باید صبوری کنی، 

گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود، 

کورتر می شود، 

یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، 

یک گره ی ظریف کوچک زد،

 بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،

 محو کرد، 

یک جوری که معلوم نشود،

 یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله،

 باید یک جایی تمامش کرد،

 سر و تهش را برید،

 زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "

که اگر آن  بند پاره شود کار زندگی تمام است...

بانوسیمین  بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۸
يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۱ ب.ظ

ایده فیسبوک

آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺍﯾﺪﻩ ﯼ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻭ ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺳﺖ؟ . . . ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﺑﺎﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﻭﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯿﮕﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ! ﻻﯾﮏ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﻣﻨﺘﻬﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۱