هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

آدم شدن یا نشدن

پدری با پسری گفت به قهر:

که تو آدم نشوی جان پدر!


حیف از آن عمر که ای بی سر و پا

در پی تربیت‌ت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست

بی‌خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسیار کشید و پس از آن

زندگى گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افکند به سراپای پدر


گفت: گفتی که تو آدم نشوی!

تو کنون حشمت و جاهم بنگر!


پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در


«من نگفتم که تو حاکم‌‌ نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»


جامی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی