هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی
پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۴ ب.ظ

کجاها نباید خندید

کجاها نبایدخندید !!!!


به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !


به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !


به دستان پدرت...

به جارو کردن مادرت...

به راننده ی چاق اتوبوس...

به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...

نخند ...


نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...

که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:

آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.

آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...

بار می برند...

بی خوابی می کشند...

کهنه می پوشند...

جار می زنند...

سرما و گرما را تحمل می کنند...

و گاهی خجالت هم می کشند


خیلی ساده 

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۴
چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ

هرگز در زندگی این دورا ابزار نکنید

خسرو شکیبایی با اون صدای طلاییش می گفت:

بعضی وقت ها یکی یه طوری می سوزونت

که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن

بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه

که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.

زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست

یه چیزایی....

یه حسایی....

یه وقتایی...

یه ادمایی...

یه لحظه هایی....رو

تو زندگیمون گم میکنیم

که دیگه هیچ وقت پیداشون نمیکنیم....

هیچ وقت....

ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﻨﯿﺪ:

ﺍﻭل ﺁﻧﭽﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ

ﺩﻭﻡ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ.

همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمیتوان پ س گرفت

چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ بزنی شکست با کوزه است

آدم ها را از آنچه درباره ی دیگران میگویند بهتر میتوان شناخت تا از آنچه درباره ی خود میگویند

قدرت در دیدن معایب نیست؛ در گفتن محاسن است

ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺪﻓﯿﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﯿﻦ...زندگی زیباست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۱
چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ

زندگی

ﺯﻧﺪﮔﯽ

 ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ

 ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ،

ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ

 ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ

 ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ 

ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ،

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ 

ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ 

ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ

 ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ

ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ

 ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ 

ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ 

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ

 ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد،

ﺯﻧﺪﮔﯽ

 آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ

 ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ،

 ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.………. زندگی کن

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ

ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ 

ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ

ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ

 ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ 

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ

 ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ ....

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛


ﺟﺎﻥ ﻣﻦ 

ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ

 ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ .... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ...

روزتون خوش وپرازانرژی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۴۰
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۲۱ ب.ظ

دروغ......

در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم..

بچه ای با مادرش همسفر ما بود و بسیار شلوغ میکرد..

 خواستم او را آرام کنم، به او گفتم اگر آرام باشد، #برای_او_شکلات_خواهم_خرید..

آن بچه قبول کرد و آرام شد..

قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم...

ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای....

به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!!

با کمال تعجب بازداشت شدم!!

در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!!

آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!!

به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!!

✅آنها_گدای_یک_بسته_شکلات_نبودند...

 آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!!


نقل از کتاب چرا عقب مانده ایم؟

 نوشته دکتر علی محمد ایزدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۱
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۷ ب.ظ

بهترین خیاط.....

تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند...

همیشه با هم بحث میکردند.. 

یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. 

روی تابلو نوشته بود 

"بهترین خیاط شهر"

دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت "

بهترین خیاط کشور" 

سومین خیاط نوشت 

"بهترین خیاط دنیا"

چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد 

روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت 

"بهترین خیاط این کوچه"

آری؛ 

قرار نیست دنیامون رو بزرگ کنیم که توش گم بشیم،

تو همون دنیایی که هستیم. 

میشه آدم بزرگى باشیم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۷
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

شادروان دکتر حسابی

شادروان دکترحسابی


یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟ 

روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم: 

اما این کتاب خیلی با ارزش است،  تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم، چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت : 

حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ 

در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی...


برگرفته از کتاب خاطرات مهندس ایرج حسابیشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۲۶
دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ب.ظ

سهراب سپهری

چه جالب...

ناز را میکشیم،

آه را میکشیم،

انتظار را میکشیم،

فریاد را میکشیم،

درد را میکشیم،

ولی بعد از این همه سال انقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم 

دست بکشیم...

از هر انچه آزارمان میدهد...

به چه می اندیشی؟

نگرانی بیجاست

عشق اینجا و‎ ‎خداهم اینجاست

لحظه هارا دریاب

زندگی درفردا نه همین امروز است

راه ها منتظرند تا تو هرجا که بخواهی برسی!

لحظه ها را دریاب پای در راه گذار

"راز هستی این است"

                    سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۱۴
شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ق.ظ

پلوی زندگیتو خالی نخور

یک دوستی داشتم پلوی غذایش را خالی می خورد، گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم، همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا می ماند گوشه ی بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه ی غذا...

زندگی هم همینجوری ست. گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم، لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد، برای روزی که مشکلات تمام شود، هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم.


همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها، برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است، یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب، دیگر نه حالی هست، نه میل و حوصله r)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۶
شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ

زاهدی گوید.....

زاهدی گوید:جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من 

گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. 

او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده ای گل الود میرفت

 به او گفتم قدم ثابت بردار تا نلغزی.

گفت:من بلغزم باکی نیست بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید

سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت

 گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ 

کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت

 و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم

 از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول

 رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم

 چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛

 تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۴
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

خسروشکبیایی چه زیبا گفت

خسرو شکیبایی چه زیبا گفت:

تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی مسئولی... مسئولی در برابر اشکهایش، در برابر غمهایش، در برابر تنهاییش... اگر روزی فراموشش کردی دنیا به یادت خواهد آورد...

گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد! گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای! گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدمها از  دست دادن را متذکر شد! آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز میکنند و برای همیشه می روند...

گاهی یک نفر 

با نفس هایش

بانگاهش

باکلامش

با وجودش

با بودنش....

بهشتی میسازد از این دنیا برایت

که دیگر بدون او

بهشت واقعی را هم نمیخواهی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۳