جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۱ ب.ظ
گمان کردم تویی
ناگهان آیینه حیران شد ، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد ، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد ، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد ، گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد ، گمان کردم تویی
باد، پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد ، گمان کردم تویی
فاضل نظری
۹۴/۰۹/۲۷