هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی
دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ

مرام بانوی آواز ایران

گویند روزی قمر الملوک وزیری اولین خواننده زن ایران سوار بر درشکه به جایی میرفت. درشکه چی از جلوی قهوه خانه ای رد میشود که گرامافونش آهنگی از قمر را پخش میکرد.

درشکه چی آهی میکشد و میگوید چه میشد خدا به من هم پولی می داد تا میتواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم.

قمر میگوید خدا را چه دیده ای، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند.

درشکه چی از سر حسرت آهی کشید و گفت ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا؟ تا پولدارهایی مثل تیمورتاش ها و حاج ملک التجارها هستند کجا دست ما به دامان قمر میرسد؟

قمر پس از دلداری درشکه چی، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان آن با خبر میشود و میفهمد که عروسی دو روز دیگر در خانه ای در جنوب تهران است.

صبح روز موعود قمر همه ی مقدمات یک جشن مجلل را از فرش و قالی و میز و صندلی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگور آماده می کند و به چند نفر میدهد که به خانه محل عروسی ببرند.

کارگران پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی تزئین و چراغانی میکنند.

طرف های غروب، قمر با ارکستر خود و همچنین یک دسته مطرب رو حوضی وارد شده و با ورود او شور و غوغایی در محله به پا شده و مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم میبرند و درشکه چی خود را روی پاهای قمر میاندازد و قمر او بلند کرده و میگوید:

این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک تار موی شماها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم.

و بعد از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطربها میسپارد تا آنجا که ممکن است مجلس عروسی را گرم کنند و خود آنجا را ترک میکند....


کتاب تهران قدیم- جعفر شهری

نظرات  (۱)

با تشکر از به اشتراک گذارنده :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی