ترسناکترین داستانهای چندخطی
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، وقتی به سمت پنجره نگاه کردم صدا از پشت سرم میومد. از سمت آینه...
دخترک آن شب در خانه تنها بود صدای در خانه را شنید که کسی داخل شد بعد صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که صدای زوزه جیغ مانندی در گوشم می پیچید و سایه ای در پشت شیشه در اتاق دستگیره در را چرخاند. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رو میزیم افتاد... 12:06.... صدای باز شدن در اتاقم را شنیدم...
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. وقتی بلند شدم که سراغ دزد برم در آستانه در اتاق به یاد آوردم که دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود..
دیشب داشتم با گوشیم ور می رفتم که ناگهان یک عکس توجهم را به خود جلب کرد.
یک عکس از خودم در حالی که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
گربه خانگی من اخیراً شبها وقتی تنها بودم به من ذل میزد و زوزه میکشید. یکبار که خوب دقت کردم متوجه شدم به پشت سر من ذل میزند و فهمیدم همه زوزه ها از طرف گربه ام نیست ولی وقتی برگشتم در پشت سرم چیزی ندیدم... گربه ام با صدای جیغ بلندی فرار کرد وقتی دوباره نگاه کردم گربه ام هنوز آنجا بود و اینبار به من خیره شده بود...