هنر و دانش

طبقه بندی موضوعی

۶۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ب.ظ

درسی از ادیسون

درسی از ادیسون


ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... 


این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. 


در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! 


آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود... 


پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!! 


پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد. 


ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!! 


من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!! 


پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!! 


چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟! 


پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد...! 


در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!! 


توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۳ ، ۱۷:۳۷
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳ ب.ظ

مواظب قضاوتمان باشیم

مجلس میهمانی بود.

پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود.اماوقتی که بلند شد،عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد.


و چون دسته عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت.


دیگران فکر کردند که او چون پیر شده،دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده.


به همین خاطر با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند:


پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!


پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:


زیرا انتهایش خاکی است؛می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود...

مواظب قضاوتهایمان باشیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۳
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۴۹ ق.ظ

نیمی از ماه را زندگی کن.....

یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید،

بهترین غذای بیرون میخورد

ونیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد،

موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشتم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟

باتعجب گفت: کدوم وضع!

گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!

به چشمام خیره شد وگفت:تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!

گفت:تا حالا تاکسی دربست کردی؟ گفتم نه!

گفت:تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!

گفت:تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟گفتم نه!

گفت:تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!

گفت:اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!

گفت:تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!

گفت اصلا زندگی کرده ای؟با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!!

همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!

اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...

موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،

اوپرسید:میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه!

گفت:پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی....!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۰۱:۴۹
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۶ ق.ظ

باید خوبی های یک انسان راپیدا کرد

یک پیرزن چینی دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خودحمل می کرد.

یکی ازکوزه هاشکسته بود. درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید.

به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدوزن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد. 

ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودوپریشان بود که فقط می توانست نیمی ازوظیفه اش را انجام دهد.

پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد وازطریق چشمه باپیرزن سخن گفت.

پیرزن لبخندی زد وگفت"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو      روییده اند ونه در سمت کوزه,سالم؟""

اگرتو اینگونه نبودی این زیبای ها طروات بخش خانه نبود. طی این دوسال من این گلها را می چیدم وباآنها میز غذا راتزیین میکردم.…

هریک ازما شکستگی خاص خودرا داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. 

"" باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی ""

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۶
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۳ ق.ظ

ماجرای مرد فقیر

تو شمال شهر و یه جای لرد نشین یه شهری تو آمریکا ،یه قنادی باز شد ..فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن ،یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه سنت پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت :قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ...پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!

امروز مجانیه اینجا ...

پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم ...کاش همه ی ما دارایی هامون رو ،که توانایی های ماست ،رو میکردیم ...

تا دنیا جلومون تعظیم کنه ...

ﻫﻔﺖ ﭘﻨﺪ ﻣﻮﻻﻧﺎ *

❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛

❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛

❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛

❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛

❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛

❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺎﺵ؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۰۱:۱۳
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴ ب.ظ

قدر داشته هایت را بدان....

مردم موهای صاف شان را فر میزنند

و آنها که موی فرفری دارند موی شان را صاف میکنن

عده ای دل از وطن کنده به خارج میروند

وآنها که خارج هستند و نمیتوانند باز گردنند

برای وطن دلشان لک زده و ترانه ها می سُرایند

مجردها میخواهند ازدواج کنند

متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند

عده ای با قرص و دارو از بارداری جلوگیری میکنن

و عده ای دیگر با دارو و درمان بدنبال فرزند دار شــــدن هستند

لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ کمی چاق بشوند

وچاقها با مصرف قرص و دارو هر روز سعی در لاغر نمودن خود دارند

و همواره حسرت لاغری را با خود یدک میکشند

شاغلان از شغلشان مینالند

بیکارها دنبال شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند

ثروتمندان از دغدغه ی نداشتن صفا و خون گرمیِ فقرا مینالند

افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند

مردم عادی میخواهند مشهور شوند

سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند

سفید پوستان خود را برنزه میکنند

هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است :

"قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر و استفاده کن"قانون های ذهنی میگن خوشبختی یعنی"رضایت"

مهم نیست چی داشته باشی یا چقدر،مهم اینه که از همونی که داری لذت ببری..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۳ ، ۲۲:۰۴
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۰ ب.ظ

وقتی از محال بودن آرزویت سخن میگویند....

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند


که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند…


بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند


و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است،


به دو قور باغه دیگر گفتند که چاره ای نیست! شما به زودی خواهید مرد.


.


دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند


و کوشیدند که از گودال بیرون بپرند


اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند


که دست از تلاش بردارید. شما خواهید مرد!


پس از مدتی یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت


و به داخل گودال پرتاب شد و مرد.


اما قورباغه دیگر


همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد….


.


بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار


اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از گودال خارج شد .


وقتی از گودال بیرون آمد، معلوم شد که قورباغه نا شنواست.


در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران اورا تشویق می کنند!


.


.


.


.


.


این جمله شعار امروز ماست:


.


ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۳ ، ۱۹:۲۰
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ

برگرفته از مجله راز

برگرفته از مجله راز :


آموخته ام که نمیتوانم کسی را وادار کنم دوستم بدارد اما میتوانم خود را به فردی دوست داشتنی تبدیل کنم، بقیه اش به آن فرد بستگی دارد. 


 آموخته ام که جلب اعتماد دیگران همچون ساختن برج بلند شیشه ای است که ساختن آن سالها طول میکشد اما تخریبش فقط چند لحظه زمان میبرد. 


 آموخته ام که هرچقدر یک دوست، خوب باشد گاهی پیش می آید که به من صدمه بزند، پس باید به حرمت لحظه های خوبی که با هم سپری کرده ایم، او را ببخشم.


 آموخته ام که مهم نیست چه چیزهایی را در طول عمرم جمع کرده ام، مهم آن است که چه افرادی در این دوران یار و یاورم شده اند. 


آموخته ام که هرگز نباید عذر خواهی را با دلیل و بهانه هایی که می آورم خراب کنم. 


آموخته ام که نباید داشته هایم را با بهترین های دیگران مقایسه کنم. 


آموخته ام که باید به افرادی که دوستشان دارم احساس خود را بیان کنم، زیرا تضمینی نیست که تا ابد بتوانم آنها را ببینم. 


آموخته ام که یا من باید رفتارهایم را کنترل کنم یا آنها مرا. 


آموخته ام که احترامی که پول برای ما میخرد، بی ارزش ترین چیز است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۳ ، ۱۷:۱۰
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

شعری زیبا از قیصر امین پور

شعری زیبا از قیصر امین پور:


چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

بیائیداز عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است

به بی عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نمازدو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

به هنگام نییت برای نماز به آلاله ها قصد قربت کنیم 

چه اشکال دارد که در هر قنوت دمی بشنوازنی حکایت کنیم

چه اشکال دارد که در آیینه ها جمال خدارازیارت کنیم

مگر موج دریا ز دریا جداست؟!

چرابریکی حکم کسرت کنیم!

پراکندگی حاصل کسرت است؛ بیائید تمرین وحدت کنیم

وجودتوچون عین ماهییت است؛چرابازبحث اصالت کنیم!

اگرعشق، خودعلت اصلی است؛ چرا بحث معلول و علت کنیم

بیاجیب احساس و اندیشه راپرازنقل مهرومحبت کنیم

پرازگلشن راز،از عقل سرخ...

پرازکیمیای سعادت کنیم

بیائیدتاعین عین القضات؛ میان علم و دین قضاوت کنیم

اگرسنت اوست نوآوری؛ نگاهی هم ازنو به سنت کنیم

مگوکهنه شدرسم عهد الست؛ بیائید تجدید بیعت کنیم

برادر! چه شدرسم اخوانیه؟؛ بیایاد عهد اخوت کنیم

بگوقافیه سست یانادرست؛

همین بس که ماساده صحبت کنیم

خدایادلی آفتابی بده که ازباغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت! 

"بیا عاشقی را رعایت کنیم"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۸
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ب.ظ

من عاشق امروزم...

من عاشق امروزم...

دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،

برای همیشه دیروزم گذشته است،

تمام شده است،

همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،

چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،

رفت که رفت همه ی گذشته ام،

اما امیدی هست،

از دیروزم درس می گیرم،

تا امروزم را بسازم،

من عاشق امروزم...

 امروز،همین حالا،این لحظه،

نمیگذارم فردا نگرانم کند،

شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،

شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،

من عاشق امروزم...

تنها هدیه خداوند، 

امروز بهترین لباسم را میپوشم،

بهترین عطرم را میزنم،

تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛

حتما  برای عزیزانم گل میخرم،

کتابهای نخوانده ام را می خوانم،

برای دیدن رنگین کمان عجله میکنم،

از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم،

بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم،

والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم...

تقدیم میکنم با عشق 

به خانواده ام،دوستانم، همکارانم...

من عاشق امروزم...

چقدر کار برای امروز دارم، 

باید امروزم را زندگی کنم.... ♥

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۴